تقدیم به مادر مظلومیت حضرت فاطمه (س) وقتی رسول محبوب من به درخانه درآمد انگار خورشید پس از چهل شام تیره ، چهل شام بی روزن ، چهل شام بی صبح ازبام خانه طلوع کرده باشد، دلم روشنی گرفت و من روشنی را زمانی با تمام وجود ، با تک تک رگها و شریانهایم احساس کردم که نور حضور تو را دردرون خویش یافتم . آن حالات ، حالاتی نبود که نبود که حتی تصور و خیالش هم از کنار ذهن و دل من عبور کرده باشد . کودکی در رحم مادر خویش با اوسخن بگوید؟کودکی در رحم مادر خویش خداوند را تسبیح و تقدیس کند ؟من شنیده بودم که عیسی - بر شوی من و او درود- در گهواره سخن گفته بود ووحدانیت خدا و نبوت خویش را از ماذنه گهواره فریاد کرده بود......... واین همیشه برترین معجزه در اندیشه من بود اما من چگونه میتوانستم باور کنم که کودکی دررحم مادر خویش به گفتگو بنشیند اورادلداری دهد و پیامبری پدرش را شاهد و گواه باشد؟و من چگونه می توانستم تاب بیاورم که در آن کودک ، کودک من باشد و آن مخاطب ، من باشم چگونه می توانستم این شادی را در پوست تن خویش بگنجانم ؟ چگونه می توانستم این شعف را درپوست تن خویش بگنجانم ؟ چگونه توانستم این عظمت رادر خود حمل کنم ؟شاید آن چندماه حضور تودر وجود من ، شیرین ترین لحظات زندگی ام بود .شب وروز در کمین بود که کی آوای روحبخش تو در سرسرای وجودم بپیچد و کی کلام زلال تو بردل عطش ناک من جاری شود. لحظه دیدار فرارسید ومن بیقرار ، و هر چقدر من بیقرار بودم او آرامش داشت هر چه من بی تاب تر مینمودم او به من سکینه بیشتر می بخشید. ناگهان دیدم که در باز شد و چهار زن بلند بالا و گندمگون که روحایتاشان برزیباییشان می افزود داخل شدند.که بودند ؟اینان خدایا ؟یکی شان به سخن در امد که : نترس خدیجه ما رسولان پروردگار توایم و خواهران تو آنگاه که من قدری قرار و آرام گرفتم گفت : من ساره همسر ابراهیم ، پیامبر و خلیل خدا ، دیگری با تبسم شیرین برلب گفت ک من مریم دختر عمرانم و سومی با نگاه مهربان : من آسیه ام ، دختر مزاحم ، همسر فرعون . کلثوم خواهر موسی را دریافتم . که آمدند تا تورا به وادی گذر همراهی کنند........ و تو پاک و منزه ، قدم بدین جهان گذاردی ، طاهره مطهره و مکه از ظهور تو روشن شد و جهان از نور حضور تو تلالو گرفت . دخترم بتول من که خدا تورا در میان زنان بی مثل و همتا ساخت. بتول من ،دختر دل گسسته ام ازدنیا ، دختر آخرتم، دختر معادم، دختر بهشتی من ، بتول من ، میدانم دخترم که زمینیان با امانت چه کردند ، میدانم که با پاره تن رسول خدا چه کردند ؟ و چگونه آزردند ؟ بیا ، بیا فقط بیا خستگی این عمر زجر آلوده را از تن بگیر.که ملائک آمدن تورا لحظه شماری میکنند.بیا و بهشت را از انتظار دربیاور، بیاودر اغوش پدرت قرار وآرام بگیر